دیوان شمس/گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی
ظاهر
گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی | ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی | |||||
رستن ز جهان شک هرگز نبود اندک | خاک کف پای شه کی باشد سردستی | |||||
ای طوطی جان پر زن بر خرمن شکر زن | بر عمر موفر زن کز بند قفص رستی | |||||
ای جان سوی جانان رو در حلقه مردان رو | در روضه و بستان رو کز هستی خود جستی | |||||
در حیرت تو ماندم از گریه و از خنده | با رفعت تو رستم از رفعت و از پستی | |||||
ای دل بزن انگشتک بیزحمت لی و لک | در دولت پیوسته رفتی و بپیوستی | |||||
آن باده فروش تو بس گفت به گوش تو | جانها بپرستندت گر جسم بنپرستی | |||||
ای خواجه شنگولی ای فتنه صد لولی | بشتاب چه می مولی آخر دل ما خستی | |||||
گر خیر و شرت باشد ور کر و فرت باشد | ور صد هنرت باشد آخر نه در آن شستی | |||||
چالاک کسی یارا با آن دل چون خارا | تا ره نزدی ما را از پای بننشستی | |||||
درجست در این گفتن بنمودن و بنهفتن | یک پرده برافکندی صد پرده نو بستی |