دیوان شمس/چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمیگردی
ظاهر
چه افسردی در آن گوشه چرا تو هم نمیگردی | مگر تو فکر منحوسی که جز بر غم نمیگردی | |||||
چو آمد موسی عمران چرا از آل فرعونی | چو آمد عیسی خوش دم چرا همدم نمیگردی | |||||
چو با حق عهدها بستی ز سستی عهد بشکستی | چو قول عهد جانبازان چرا محکم نمیگردی | |||||
میان خاک چون موشان به هر مطبخ رهی سازی | چرا مانند سلطانان بر این طارم نمیگردی | |||||
چرا چون حلقه بر درها برای بانگ و آوازی | چرا در حلقه مردان دمی محرم نمیگردی | |||||
چگونه بسته بگشاید چو دشمن دار مفتاحی | چگونه خسته به گردد چو بر مرهم نمیگردی | |||||
سر آنگه سر بود ای جان که خاک راه او باشد | ز عشق رایتش ای سر چرا پرچم نمیگردی | |||||
چرا چون ابر بیباران به پیش مه ترنجیدی | چرا همچون مه تابان بر این عالم نمیگردی | |||||
قلم آن جا نهد دستش که کم بیند در او حرفی | چرا از عشق تصحیحش تو حرفی کم نمیگردی | |||||
گلستان و گل و ریحان نروید جز ز دست تو | دو چشمه داری ای چهره چرا پرنم نمیگردی | |||||
چو طوافان گردونی همیگردند بر آدم | مگر ابلیس ملعونی که بر آدم نمیگردی | |||||
اگر خلوت نمیگیری چرا خامش نمیباشی | اگر کعبه نه ای باری چرا زمزم نمیگردی |