دیوان شمس/جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری)
  جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری  
  آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند و آنک ندارد آذری ناید از او برادری  
  فربهیش به دست جو غره مشو به پشم او آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری  
  گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری