دیوان شمس (غزلیات ۱۰)
ظاهر
- آن شاخ خشک است و سیههان ای صبا بر وی مزن
- چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من
- بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در زمن
- با آن سبک روحی گل وان لطف شه برگ سمن
- پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
- آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
- ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من
- با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من
- بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من
- من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان
- خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
- ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین
- کو خر من کو خر من پار بمرد آن خر من
- عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
- من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان
- آینهای بزدایم از جهت منظر من
- قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
- قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
- کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این
- هی چه گریزی چندین یک نفس این جا بنشین
- آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
- ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
- سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
- سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من
- من طربم طرب منم زهره زند نوای من
- هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین
- دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
- باز نگار می کشد چون شتران مهار من
- گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
- تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
- راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
- مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن
- آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
- عید نمای عید را ای تو هلال عید من
- گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
- باز بهار می کشد زندگی از بهار من
- یا رب من بدانمیچیست مراد یار من
- چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من
- واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین
- مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
- تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من
- چهره شرمگین تو بستد شرمگان من
- دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
- مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان
- عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان
- حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
- خرامان می روی در دل چراغ افروز جان و تن
- چه باشد پیشه عاشق بجز دیوانگی کردن
- چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن
- چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
- نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن
- چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من
- چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
- چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
- چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
- مرا هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین
- توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین
- چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
- منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین
- الا ای باد شبگیرم بیار اخبار شمس الدین
- ای قاعده مستان در همدگر افتادن
- چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن
- ای سنجق نصرالله وی مشعله یاسین
- در پرده دل بنگر صد دختر آبستان
- ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان
- ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان
- ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان
- دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
- رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
- ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
- دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
- ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان
- دانی که کجا جویی ما را به گه جستن
- از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
- ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن
- بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن
- ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من
- من گوش کشان گشتم از لیلی و از مجنون
- آرایش باغ آمد این روی چه روی است این
- در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین
- از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین
- آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
- بی او نتوان رفتن بیاو نتوان گفتن
- آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
- ای سرده صد سودا دستار چنین می کن
- نی نی به از این باید با دوست وفا کردن
- گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان
- بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
- دل دل دل تو دل مرا مرنجان
- با روی تو کفر است به معنی نگریدن
- ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن
- هر شب که بود قاعده سفره نهادن
- صد گوش نوم باز شد از راز شنودن
- گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران
- بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
- نشاید از تو چندین جور کردن
- در این دم همدمی آمد خمش کن
- ندا آمد به جان از چرخ پروین
- دل خون خواره را یک باره بستان
- بیا ای مونس جانهای مستان
- ز زخم دف کفم بدرید ای جان
- چرا منکر شدی ای میر کوران
- شنیدی تو که خط آمد ز خاقان
- کجا خواهی ز چنگ ما پریدن
- اگر تو عاشقی غم را رها کن
- تو نقد قلب را از زر برون کن
- گر این جا حاضری سر همچنین کن
- نتانی آمدن این راه با من
- دل معشوق سوزیده است بر من
- تو هر جزو جهان را بر گذر بین
- تو را پندی دهم ای طالب دین
- بیا ساقی می ما را بگردان
- به باغ آییم فردا جمله یاران
- اگر خواهی مرا می در هوا کن
- برو ای دل به سوی دلبر من
- برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
- چو بربندند ناگاهت زنخدان
- فرود آ تو ز مرکب بار می بین
- عشق است بر آسمان پریدن
- دیر آمدهای مرو شتابان
- ای ساقی و دستگیر مستان
- ما شادتریم یا تو ای جان
- ای روی مه تو شاد خندان
- ای روی تو نوبهار خندان
- بازآمد آستین فشانان
- مال است و زر است مکسب تن
- وقت آمد توبه را شکستن
- ای دوست عتاب را رها کن
- ای عربده کرده دوش با من
- امروز تو خوشتری و یا من
- عقل از کف عشق خورد افیون
- ای دشمن عقل و جان شیرین
- برخیز و صبوح را برنجان
- از ما مرو ای چراغ روشن
- دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان
- عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن
- هر خوشی که فوت شد از تو مباش اندوهگین
- نازنینی را رها کن با شهان نازنین
- می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
- ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
- مهرهای از جان ربودم بیدهان و بیدهان
- من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
- می گزید او آستین را شرمگین در آمدن
- چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن
- هر چه آن سرخوش کند بویی بود از یار من
- کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
- سوی بیماران خود شد شاه مه رویان من
- بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
- آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن
- بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این
- ای برادر تو چه مرغی خویشتن را بازبین
- هست ما را هر زمانی از نگار راستین
- هر صبوحی ارغنونها را برنجان همچنین
- عیشهاتان نوش بادا هر زمان ای عاشقان
- ای زیان و ای زیان و ای زیان و ای زیان
- سر فروکرد از فلک آن ماه روی سیمتن
- هست عاقل هر زمانی در غم پیدا شدن
- ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن
- روی او فتوی دهد کز کعبه بر بتخانه زن
- آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن
- نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن
- یار خود را خواب دیدم ای برادر دوش من
- پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
- شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین
- در میان ظلمت جان تو نور چیست آن
- جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
- ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان
- ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان
- از بدیها آن چه گویم هست قصدم خویشتن
- مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
- از دخول هر غری افسردهای در کار من
- عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین
- موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
- ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
- عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن
- عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن
- در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن
- ایها الساقی ادر کأس الحمیا نصف من
- عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین
- یارکان رقصی کنید اندر غمم خوشتر از این
- مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
- گلسن بنده ستایک غرضم یق اشد رسن
- به خدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین
- بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین
- صنما بیار باده بنشان خمار مستان
- صنما به چشم شوخت که به چشم اشارتی کن
- هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن
- چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان
- جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
- جان حیوان که ندیده است بجز کاه و عطن
- همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
- خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن
- هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من
- بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
- اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان
- چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
- هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
- به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن
- مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن
- ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من