دیوان شمس/بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من
ظاهر
بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من | گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من | |||||
ای از بهار روی تو سرسبز گشته عمر من | جان من و جان همه حیران شده در کار من | |||||
ای خسرو و سلطان من سلطان سلطانان من | ای آتشی انداخته در جان زیرکسار من | |||||
ای در فلک جان ملک در بحر تسبیح سمک | در هر جمال از تو نمک ای دیده و دیدار من | |||||
سردفتر هر سروری برهان هر پیغامبری | هم حاکمی هم داوری هم چاره ناچار من | |||||
خاکم شده گنجور زر از تابش خورشید تو | وز فر تو پرها دمد از فکرت طیار من | |||||
ای در کنار لطف تو من همچو چنگی بانوا | آهستهتر زن زخمهها تا نگسلانی تار من | |||||
تا نوبهار رحمتت درتافت اندر باغ جان | یا خار در گل یاوه شد یا جمله گل شد خار من | |||||
از دولت دیدار تو وز نعمت بسیار تو | صد خوان زرین می نهد هر شب دل خون خوار من | |||||
هر شب خیال دلبرم دست آورد خارد سرم | تا برد آخر عاقبت دستار من دستار من | |||||
آن کم برآورد از عدم هر لحظه در گفت آردم | تا همچو در کرد از کرم گفتار من گفتار من |