دیوان شمس/بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
ظاهر
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان | رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان | |||||
مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم | شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران | |||||
هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش | جامه پرخون شده او است ببینید نشان | |||||
خون عشاق کهن خود نشود تازه بود | خون چو تازه است بدانید که هست آن فلان | |||||
همه خونها چو شود کهنه سیه گردد و خشک | خون عشاق ابد تازه بجوشد ز روان | |||||
تو مگو دفع که این دعوی خون کهن است | خون عشاق نخفتهست و نخسبد به جهان | |||||
غمزه توست که خونی است در این گوشه و بس | نرگس توست که ساقی است دهد رطل گران | |||||
غمزه توست که مست آید و دلها دزدد | قصد جانها کند آن سخت دل سخته کمان | |||||
داد آن است که آن گمشده را بازدهی | یا چو او شد ز میانه تو درآیی به میان | |||||
گر ز میر شکران داد بیابی ای دل | شکر کن شو تو گدازان چو شکر با شکران | |||||
گر چنان کشته شوی زنده جاوید شوی | خدمت از جان چنین کشته به تبریز رسان |