دیوان شمس/مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان)
  مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان  
  سر او را نقش کردم نقش کردم نقش کرد هر که خواهد گو بخوان و گو بخوان و گو بخوان  
  پیش منکر می شدم من نیستم من نیستم هستم اکنون در میان و در میان و در میان  
  گر تو گویی کو درستی کو درستی کو گواه در شکست من بیان و صد بیان و صد بیان  
  اشک چشمم بس گواه و بس گواه و بس گواه رنگ رویم بس نشان و بس نشان و بس نشان  
  نک نشان لاله رویی لاله رویی لاله‌ای بر رخ من زعفران و زعفران و زعفران  
  جز صلاح الدین نداند این سخن را این سخن من غلام زیرکان و زیرکان و زیرکان