دیوان شمس/ندا آمد به جان از چرخ پروین
ظاهر
ندا آمد به جان از چرخ پروین | که بالا رو چو دردی پست منشین | |||||
کسی اندر سفر چندین نماند | جدا از شهر و از یاران پیشین | |||||
ندای ارجعی آخر شنیدی | از آن سلطان و شاهنشاه شیرین | |||||
در این ویرانه جغدانند ساکن | چه مسکن ساختی ای باز مسکین | |||||
چه آساید به هر پهلو که گردد | کسی کز خار سازد او نهالین | |||||
چه پیوندی کند صراف و قلاب | چه نسبت زاغ را با باز و شاهین | |||||
چه آرایی به گچ ویرانهای را | که بالا نقش دارد زیر سجین | |||||
چرا جان را نیارایی به حکمت | که ارزد هر دمش صد چین و ماچین | |||||
نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است | از آن حکمت که گردد جان خدابین | |||||
تو گوهر شو که خواهند و نخواهند | نشانندت همه بر تاج زرین | |||||
رها کن پس روی چون پای کژمژ | الف می باش فرد و راست بنشین | |||||
چو معنی اسب آمد حرف چون زین | بگو تا کی کشی بیاسب این زین | |||||
کلوخ انداز کن در عشق مردان | تو هم مردی ولی مرد کلوخین | |||||
عروسی کلوخی با کلوخی | کلوخ آرد نثار و سنگ کابین | |||||
به گورستان به زیر خشت بنگر | که نشناسی تو سارانشان ز پایین | |||||
خدایا دررسان جان را به جانها | بدان راهی که رفتند آل یاسین | |||||
دعای ما و ایشان را درآمیز | چنان کز ما دعای و از تو آمین | |||||
عنایت آن چنان فرما که باشد | ز ما احسان اندک وز تو تحسین | |||||
ز شهوانی به عقلانی رسانمان | بر اوج فوق بر زین لوح زیرین |