دیوان شمس/حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
ظاهر
حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن | می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن | |||||
برون زرق است یا استم هزاران بار دیدستم | از این پس ابلهی باشد برای آزمون رفتن | |||||
مرو زین خانه ای مجنون که خون گریی ز هجران خون | چو دستی را فروبری عجایب نیست خون رفتن | |||||
ز شمع آموز ای خواجه میان گریه خندیدن | ز چشم آموز ای زیرک به هنگام سکون رفتن | |||||
اگر باشد تو را روزی ز استادان بیاموزی | چو مرغ جان معصومان به چرخ نیلگون رفتن | |||||
بیا ای جان که وقتت خوش چو استن بار ما می کش | که تا صبرت بیاموزد به سقف بیستون رفتن | |||||
فسون عیسی مریم نکرد از درد عاشق کم | وظیفه درد دل نبود به دارو و فسون رفتن | |||||
چو طاسی سرنگون گردد رود آنچ در او باشد | ولی سودا نمیتاند ز کاسه سر نگون رفتن | |||||
اگر پاکی و ناپاکی مرو زین خانهای زاکی | گناهی نیست در عالم تو را ای بنده چون رفتن | |||||
تویی شیر اندر این درگه عدو راه تو روبه | بود بر شیر بدنامی از این چالش زبون رفتن | |||||
چو نازی می کشی باری بیا ناز چنین شه کش | که بس بداختری باشد به زیر چرخ دون رفتن | |||||
ز دانشها بشویم دل ز خود خود را کنم غافل | که سوی دلبر مقبل نشاید ذوفنون رفتن | |||||
شناسد جان مجنونان که این جان است قشر جان | بباید بهر این دانش ز دانش در جنون رفتن | |||||
کسی کو دم زند بیدم مباح او راست غواصی | کسی کو کم زند در کم رسد او را فزون رفتن | |||||
رها کن تا بگوید او خموشی گیر و توبه جو | که آن دلدار خو دارد به سوی تایبون رفتن |