دیوان شمس/تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
ظاهر
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من | همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من | |||||
ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو | دل شدهست سر به سر آب و گل گران من | |||||
پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم | گر چه که در یگانگی جان تو است جان من | |||||
در عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم | فضل توام ندا زند کان من است آن من | |||||
از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا | تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من | |||||
تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم | طره توست چون کمر بسته بر این میان من | |||||
عشق برید کیسهام گفتم هی چه می کنی | گفت تو را نه بس بود نعمت بیکران من | |||||
برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش | گفت مترس کمدی در حرم امان من | |||||
در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی | تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من | |||||
بر تو زنم یگانهای مست ابد کنم تو را | تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من | |||||
سینه چو بوستان کند دمدمه بهار من | روی چو گلستان کند خمر چو ارغوان من |