دیوان شمس/فرود آ تو ز مرکب بار می بین
ظاهر
فرود آ تو ز مرکب بار می بین | وجودت را تو پود و تار می بین | |||||
هر آن گلزار کاندر هجر ماندهست | سراسر جان او پرخار می بین | |||||
چو جمله راههای وصل را بست | رخان عاشقان را زار می بین | |||||
چو سررشته اشارتهاش دیدی | بر آن رشته برو گلزار می بین | |||||
ز جانها جوق جوق از آتش او | فغان لابه کنان مکثار می بین | |||||
بزن تو چنگ در قانون شرطش | سماع دلکش اوتار می بین | |||||
به پیش ماجرای صدق آن شه | سرافکنده همه اخیار می بین | |||||
میان کودکان مکتب او | چه کوه و بحر از احبار می بین | |||||
چو بیمیلی کند آن خدمت مه | چو مه سرگشته و دوار می بین | |||||
چو روی از منبرش برتافت جانی | درآویزان ورا بر دار می بین | |||||
اگر چه کار و باری بینی او را | ولی نسبت به شه بیکار می بین | |||||
خیالش دید جانم گفت آخر | به هجرت می خورم من نار می بین | |||||
بگفتا که عنایت بر فزون است | ولیکن دیدن ناچار می بین | |||||
اگر تو عاقلی گندم چو دیدی | ز سنبلها نه از انبار می بین | |||||
دلت انبار و لطفم اصل سنبل | اشارت بشنو و بسیار می بین | |||||
خداوند شمس دین را گر ببینی | به غیب اندر رو و ازهار می بین | |||||
شود دیده گذاره سوی بیسو | در او انوار در انوار می بین |