دیوان شمس/اگر تو عاشقی غم را رها کن
ظاهر
اگر تو عاشقی غم را رها کن | عروسی بین و ماتم را رها کن | |||||
تو دریا باش و کشتی را برانداز | تو عالم باش و عالم را رها کن | |||||
چو آدم توبه کن وارو به جنت | چه و زندان آدم را رها کن | |||||
برآ بر چرخ چون عیسی مریم | خر عیسی مریم را رها کن | |||||
وگر در عشق یوسف کف بریدی | همو را گیر و مرهم را رها کن | |||||
وگر بیدار کردت زلف درهم | خیال و خواب درهم را رها کن | |||||
نفخت فیه من روحی رسیدهست | غم بیش و غم کم را رها کن | |||||
مسلم کن دل از هستی مسلم | امید نامسلم را رها کن | |||||
بگیر ای شیرزاده خوی شیران | سگان نامعلم را رها کن | |||||
حریصان را جگرخون بین و گرگین | گر و ناسور محکم را رها کن | |||||
بر آن آرد تو را حرص چو آزر | که ابراهیم ادهم را رها کن | |||||
خمش زان نوع کوته کن سخن را | که الله گو اعلم را رها کن | |||||
چو طالع گشت شمس الدین تبریز | جهان تنگ مظلم را رها کن |