دیوان شمس/آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
ظاهر
آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن | بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن | |||||
سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان | ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن | |||||
ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری | من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن | |||||
هم پرده من می در هم خون دلم می خور | آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من | |||||
از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود | جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن | |||||
از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان | رونق نبود زر را تا باشد در معدن | |||||
با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی | در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن |