دیوان شمس/ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من
ظاهر
ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من | وان حرف نمیگنجد در صحن بیان من | |||||
می گردد تن در کد بر جای زبان خود | در پرده آن مطرب کو زد ضربان من | |||||
هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقی | هم جان و جهان حیران در جان و جهان من | |||||
از غیب یکی لعلی در غار جهان آمد | وان لعل شده حیران در عزت کان من | |||||
ما را تو کجا یابی گر موی به مو جویی | چون در سر زلف او گشتهست مکان من | |||||
جان دوش مر آن مه را می گفت دلم خستی | پیکان پر از خون بین ای سخته کمان من | |||||
گفتا که شکار من جز شیر کجا باشد | جز لعل بدخشانی کی یافت نشان من | |||||
جز دلق دو صدپاره من پاره کجا گیرم | باقی قماشت کو ای دلق کشان من | |||||
شمس الحق تبریزی از دور زمان برتر | و افزوده ز هر دوری از وی دوران من |