دیوان شمس/چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
ظاهر
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون | خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون | |||||
نباشد مرغ خودبین را به باغ بیخودان پروا | نشد مجنون آن لیلی بجز لیلی صد مجنون | |||||
هزاران مجلس است آن سو و این مجلس از آن سوتر | که این بیچونتر است اندر میان عالم بیچون | |||||
ببین جانهای آن شیران در آن بیشه ز اجل لرزان | کز آن شیر اجل شیران نمیمیزند الا خون | |||||
بسی سیمرغ ربانی که تسبیحش اناالحق شد | بسوزد پر و بال او اگر یک پر زند آن سون | |||||
وزیر و حاجب و محمود ایازی را شده چاکر | که آن جا کو قدم دارد بود سرهای مردان دون | |||||
تو معذوری در انکارت که آن جا می شود حیران | جنید و شیخ بسطامی شقیق و کرخی و ذاالنون | |||||
ازیرا راه نتوان برد سوی آفتاب ای جان | مگر کان آفتاب از خود برآید سوی این هامون | |||||
مگر هم لطف شمس الدین تبریزیت برهاند | وگر نی این غزل می خوان و بر خود می دم این افسون |