دیوان شمس/از دخول هر غری افسردهای در کار من
ظاهر
از دخول هر غری افسردهای در کار من | دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من | |||||
دررمید از ننگ ایشان و خبیثیها و مکر | از وظیفه مدح یارم این دل هشیار من | |||||
خاک لعنت بر سر افسوس داری بدرگی | کو کند از خاکساری درهم این هنجار من | |||||
ای بریده دست دزدی کو بدزدد حکمتم | و آنگهی دکان بگیرد بر سر بازار من | |||||
شرم ناید مر ورا از روی من شرم از کجا | ای حرامش باد هر تعلیم از اسرار من | |||||
آن حرامی کز شقاوت تا رود گمره رود | یا رب و ای ذوالجلال از حرمت دلدار من | |||||
خاطرش از زیرکی یا آن ضمیرش از صفا | بر فراز عرش رفتی یاد کردی یار من | |||||
ای دل مسکین من از شرکت ناکس مرم | زانک این سنت ز نااهلان بود ناچار من | |||||
گر غران و ملحدان مر آب و نان را می خورند | خوردن نان هیچ نگذارم پی این عار من | |||||
صبر کن تا دررسد یک مژدهای زان مه لقا | صبر کن تا رو نماید ابر گوهردار من | |||||
صبر آن باشد دلا کز مدح آن بحر صفا | رو نگردانی بلی و بشنوی گفتار من | |||||
گیرم از لطف معانی رفت تمییز از جهان | کی رود بوی دل و جان یم دربار من | |||||
ور رود از دیگران بو از خدیوم کی رود | از شهنشه شمس دین آن تا ابد تذکار من | |||||
کز شراب جان من رویدهمی تبریز در | لالهها و گلبنان بر شیوه رخسار من | |||||
ای خداوند این همه غیرت ز رشک سر توست | ای هوای نازنین و شاه بیآزار من | |||||
من قیاسی کردهام رشک تو را در حق او | لیک اندر رشک تو باطل بود پرگار من | |||||
ای شهنشه شمس دین دانم که از چندین حجاب | بشنود بیداریت این لابههای زار من | |||||
بینش تو بیند این کز پرتو رشک خداست | سنگها از هر طرف بر سینه سگسار من | |||||
از کرم مپسند این را کاین سوار جان من | جز به خرگاهت فرود آید از این رهوار من | |||||
ور فروآید بجز خرگاه تو من از خدا | من فنای محض خواهم ای خدایا یار من | |||||
دوش دیدم کز هوس صد تخم مار اندر رگی | درفکندم امتحان را تا چه گردد مار من | |||||
دیدمش ماری شده او هر زمان در می فزود | من پشیمان گشتهام زان صنعت و کردار من | |||||
من پشیمان قصد او کردم و او از خشم خود | بر زمین می زد همی دندان پرزهرار من | |||||
کاین چنین شاگردکی بدفعل و بدرگ سر کشد | ای خدا ضایع مکن این رنج و این ادرار من |