دیوان شمس/ای قاعده مستان در همدگر افتادن
ظاهر
ای قاعده مستان در همدگر افتادن | استیزه گری کردن در شور و شر افتادن | |||||
عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است | گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن | |||||
زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است | ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن | |||||
درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر | او ننگ چرا دارد از در به در افتادن | |||||
مست آمد دوش آن مه افکنده کمر در ره | آگه نبد از مستی او از کمر افتادن | |||||
گفتم که دلا برجه می بر کف جان برنه | کافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن | |||||
با بلبل بستانی همدست شدن دستی | با طوطی روحانی اندر شکر افتادن | |||||
من بیدل و دل داده در راه تو افتاده | والله که نمیدانم جای دگر افتادن | |||||
گر جام تو بشکستم مستم صنما مستم | مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن | |||||
این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتادهست | شیشه شکنی کردن در شیشه گر افتادن |