دیوان شمس/مرا هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین
ظاهر
مرا هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین | به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین | |||||
زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه | برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین | |||||
تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی | که هر جزوت شدهست ای دل چو لب نالان و بوسه چین | |||||
چو تلقین گفت پیغامبر شهیدان ره حق را | تو هم مر کشته خود را بیا برخوان یکی تلقین | |||||
به تلقین گر کنی نیت بپرد مرده در ساعت | کفن گردد بر او اطلس ز گورش بردمد نسرین | |||||
بکن پی مرکب تن را دلا چون تو نیاسایی | چه آسایی از آن مرکب که لنگ است او ز علیین | |||||
بکن پی اشتری را کو نیاید در پیت هرگز | به خارستان همیگردد که خار افتاد او را تین | |||||
چو او را پی کنی در دم چو کشتی ره رود بیپا | ز موج بحر بیپایان نبرد بادبان دین |