دیوان شمس/چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن
ظاهر
چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن | صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن | |||||
عیسی چو تویی ما را همکاسه مریم کن | طنبور دل ما را هم ناله سرنا کن | |||||
دستی بنه ای چنگی بر نبض چنین پیری | وان خون دل زر را در ساغر صهبا کن | |||||
جمعیت رندان را بر شاهد نقدی زن | ور زهد سخن گوید تو وعده به فردا کن | |||||
دیوانه و مستی را خواهی که بشورانی | زنجیر خودم بنما وز دور تماشا کن | |||||
دیدم ز تو من نقشی بر کالبدی بسته | جان گفت علی الله گو دل گفت علالا کن | |||||
زان روز من مسکین بیعقل شدم بیدین | زان زلف خوش مشکین ما را تو چلیپا کن | |||||
زنار ببند ای دل در دیر بکن منزل | زان راهب پرحاصل یک بوسه تقاضا کن | |||||
در چهره مخدومی شمس الحق تبریزی | گر رغبت ما بینی این قصه غرا کن |