دیوان شمس/در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین
ظاهر
در زیر نقاب شب این زنگیکان را بین | با زنگیکان امشب در عشرت جان بنشین | |||||
خلقان همه خوش خفته عشاق درآشفته | اسرار به هم گفته شاباش زهی آیین | |||||
یاران بشوریده با جان بسوزیده | بگشاده دل و دیده در شاهد بیکابین | |||||
چون عشق تو رامم شد این عشق حرامم شد | چون زلف تو دامم شد شب گشت مرا مشکین | |||||
شد زنگی شب مستی دستی همگان دستی | در دیده هر هستی از دیده زنگی بین | |||||
آن چرخ فرومانده کبش بنگرداند | این چرخ چه می داند کز چیست ورا تسکین | |||||
می گردد آن مسکین نی مهر در او نی کین | که کندن آن فرهاد از چیست جز از شیرین | |||||
شه هندوی بنگی را آن مایه شنگی را | آن خسرو زنگی را کرد حشری بر چین | |||||
شمعی تو برافروزی شمس الحق تبریزی | تا هندوی شب سوزی از روی چو صد پروین |