دیوان شمس/اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان
ظاهر
اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان | اینک آن پردگیانی که خرد چادرشان | |||||
همچو اندیشه به هر سینه بود مسکنشان | همچو خورشید به هر خانه فتد لشکرشان | |||||
نظر اولشان زنده کند عالم را | در نظر هیچ نگنجد نظر دیگرشان | |||||
ای بسا شب که من از آتششان همچو سپند | بودهام نعره زنان رقص کنان بر درشان | |||||
گر تو بو می نبری بوی کن اجزای مرا | بو گرفتهست دل و جان من از عنبرشان | |||||
ور تو بس خشک دماغی به تو بو می نرسد | سر بنه تا برسد بر تو دماغ ترشان | |||||
خود چه باشد تر و خشک حیوانی و نبات | مه نبات و حیوان و مه زمین مادرشان | |||||
همه عالم به یکی قطره دریا غرقند | چه قدر خورد تواند مگس از شکرشان |