دیوان شمس/ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان
ظاهر
ای سرو و گل بستان بنگر به تهی دستان | نانی ده و صد بستانهاده چه به درویشان | |||||
بشنو تو ز پیغامبر فرمود که سیم و زر | از صدقه نشد کمتر هاده چه به درویشان | |||||
یک دانه اگر کاری صد سنبله برداری | پس گوش چه می خاریهاده چه به درویشان | |||||
کم کن تو فزایش بین بنواز و ستایش بین | بگشا و گشایش بین هاده چه به درویشان | |||||
صدقه تو به حق رفته و اندر شب آشفته | او حارس و تو خفتههاده چه به درویشان | |||||
هر لطف که بنمایی در سایه آن آیی | بسیار بیاساییهاده چه به درویشان | |||||
حرمت کن و حرمت بین نعمت ده و نعمت بین | رحمت کن و رحمت بینهاده چه به درویشان | |||||
ای مکرم هر مسکین و ای راحم هر غمگین | ای مالک یوم الدینهاده چه به درویشان | |||||
آمد به تو آوازم واقف شدی از رازم | محروم میندازم هاده چه به درویشان | |||||
سرگشته تحویلم در قالم و در قیلم | بنگر تو به زنبیلم هاده چه به درویشان | |||||
دانی که دعا گویم هر جا که ثنا گویم | بین کز تو چه واگویم هاده چه به درویشان | |||||
رنجیت مبا آمین دور از تو قضا آمین | یار تو خدا آمین هاده چه به درویشان | |||||
ای کوی شما جنت وی خوی شما رحمت | خاصه که در این ساعت هاده چه به درویشان | |||||
گفتیم دعا رفتیم وز کوی شما رفتیم | خوش باش که ما رفتیم هاده چه به درویشان |