دیوان شمس/گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران
ظاهر
گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران | این سلسله بگذار و کسی را بمشوران | |||||
در کوچه کوران تو یکی روز گذشتی | افتاد دو صد خارش در دیده کوران | |||||
در خواب نمودی تو شبی قامت خود را | بر سرو بیفزود ز تو قد قصوران | |||||
ای آنک تو را جنبش این عشق نبودهست | حیران شده بر جای تو چون تازه حضوران | |||||
از لحن عرابی چو شتر بادیه کوبد | زین لحن چه بیگانهای ای کم ز ستوران | |||||
عشقا تو سلیمان و سماع است سپاهت | رفتند به سوراخ خود از بیم تو موران | |||||
شمس الحق تبریز چو خورشید برآید | زیرا که ز خورشید بود جامه عوران |