دیوان شمس/به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن
ظاهر
به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن | به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن | |||||
به خدا چرخ همان دید که من دیدستم | ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن | |||||
گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی | گفت خوردم دم او شرط بود نالیدن | |||||
گفتم ای ماه نو این جمله گداز تو ز چیست | گفت کاهش دهدم فایده بالیدن | |||||
فایده زفت شدن در کمی و کاستن است | از پی خرج بود مکسبهها ورزیدن | |||||
پر پروانه پی درک تف شمع بود | چونک آن یافت نخواهد پر و دریازیدن | |||||
در فنا جلوه شود فایده هستیها | پس نباید ز بلا گریه و درچغزیدن | |||||
پس خمش باش همیخور ز کمانهاش خدنگ | چون هنر در کمیت خواهد افزاییدن |