دیوان شمس/عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین
ظاهر
عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین | مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین | |||||
مژده مر کانهای زر را از برای خالصیش | هست نقاد بصیر و هست گاز راستین | |||||
مژده مر کسوه بقا را کز پی عمر ابد | هستش از اقبال و دولتها طراز راستین | |||||
فرخا زاغی که در زاغی نماند بعد از این | پیش شمس الدین درآید گشت باز راستین | |||||
حبذا دستی که او بستم درازی کم کند | دست در فتراک او زد شد دراز راستین | |||||
شد دراز آن دست او تا بگذرید او را ختن | تا گرفت از جیب معشوقی طراز راستین | |||||
بعد از آن خوب طرازی چون شود همدست او | دو به دو چون مست گشته گفته راز راستین | |||||
چشم بگشاید ببیند از ورای وهم و روح | آنک بر ترک طرازی کرد ناز راستین | |||||
شاه تبریزی کریمی روح بخشی کاملی | در فرازی در وصال و ملک باز راستین | |||||
ملک جانیها نه ملک فانیی جسمانیی | تا شود جانها ز ملکش چشم باز راستین | |||||
مرحبا ای شاه جانها مرحبا ای فر و حسن | ملک بخش بندگان و کارساز راستین |