دیوان شمس/عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
ظاهر
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من | گفتم می می نخورم گفت برای دل من | |||||
داد می معرفتش با تو بگویم صفتش | تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من | |||||
از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین | پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من | |||||
گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما | شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من | |||||
گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود | چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من | |||||
عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود | کوه احد پاره شود آه چه جای دل من | |||||
شاد دمی کان شه من آید در خرگه من | باز گشاید به کرم بند قبای دل من | |||||
گوید که افسرده شدی بیمن و پژمرده شدی | پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من | |||||
گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو | کیست که داند جز تو بند و گشای دل من | |||||
گوید نی تازه شوی بیحد و اندازه شوی | تازهتر از نرگس و گل پیش صبای دل من | |||||
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا | نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من | |||||
میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او | روی چو زر اشک چو در هست گوای دل من |