دیوان شمس/باز نگار می کشد چون شتران مهار من
ظاهر
باز نگار می کشد چون شتران مهار من | یارکشی است کار او بارکشی است کار من | |||||
پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد | آن شتران مست را جمله در این قطار من | |||||
اشتر مست او منم خارپرست او منم | گاه کشد مهار من گاه شود سوار من | |||||
اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند | لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من | |||||
راست چو کف برآورم بر کف او کف افکنم | کف چو به کف او رسد جوش کند بخار من | |||||
کار کنم چو کهتران بار کشم چو اشتران | بار کی می کشم ببین عزت کار و بار من | |||||
نرگس او ز خون من چون شکند خمار خود | صبر و قرار او برد صبر من و قرار من | |||||
گشته خیال روی او قبله نور چشم من | وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من | |||||
باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه می زنی | من بنمایمت خوشی چون برسد بهار من | |||||
می چو خوری بگو به می بر سر من چه می زنی | در سر خود ندیدهای باده بیخمار من | |||||
باز سپیدی و برو میر شکار را بگو | هر دو مرا تویی بلی میر من و شکار من | |||||
مطلع این غزل شتر بود از آن دراز شد | ز اشتر کوتهی مجو ای شه هوشیار من |