دیوان شمس/صد گوش نوم باز شد از راز شنودن
ظاهر
صد گوش نوم باز شد از راز شنودن | بی بوددهنده نتوان زادن و بودن | |||||
استودن تو باد بهار آمد و من باغ | خوش حامله می گردد اجزا ز ستودن | |||||
بر همدگر افتادن مستان چه لطیف است | وز همدگر آن جام وفا را بربودن | |||||
ای آنک به عشق رخ تو واجب و حق است | آیینه دل را ز خرافات زدودن | |||||
آواز صفیر تو شنیدیم و فریضه است | این هدهد جان را گره از پای گشودن | |||||
تا چند در این ابر نهان باشد آن ماه | جانها به لب آمد هله وقت است نمودن | |||||
ای گلشن روی تو ز دی ایمن و فارغ | وی سنبل ابروی تو ایمن ز درودن | |||||
ساقی چو تویی کفر بود بودن هشیار | وان شب که تویی ماه حرام است غنودن | |||||
چون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسف | بس بارد و سرد است کنون لخلخه سودن | |||||
گفتم که ببوسم کف پای تو مرا گفت | آن جسم بود کش بتوانند بسودن | |||||
پس تا شه ما گوید کو راست مسلم | پر کردن افهام و بر افهام فزودن |