دیوان شمس/کجا خواهی ز چنگ ما پریدن
ظاهر
کجا خواهی ز چنگ ما پریدن | کی داند دام قدرت را دریدن | |||||
چو پایت نیست تا از ما گریزی | بنه گردن رها کن سر کشیدن | |||||
دوان شو سوی شیرینی چو غوره | به باطن گر نمیدانی دویدن | |||||
رسن را می گزی ای صید بسته | نبرد این رسن هیچ از گزیدن | |||||
نمیبینی سرت اندر زه ماست | کمانی بایدت از زه خمیدن | |||||
چه جفته می زنی کز بار رستم | یکی دم هشتمت بهر چریدن | |||||
دل دریا ز بیم و هیبت ما | همیجوشد ز موج و از طپیدن | |||||
که سنگین اگر آن زخم یابد | ز بند ما نیارد برجهیدن | |||||
فلک را تا نگوید امر ما بس | به گرد خاک ما باید تنیدن | |||||
هوا شیری است از پستان شیطان | بود عقل تو شیر خر مکیدن | |||||
دهان خاک خشک از حسرت ماست | نیارد جرعهای بیما چشیدن | |||||
کی یارد صید ما را قصد کردن | کی یارد بنده ما را خریدن | |||||
کسی را که ربودیم و گزیدیم | که را خواهد به غیر ما گزیدن | |||||
امانی نیست جان را در جز عشق | میان عاشقان باید خزیدن | |||||
امان هر دو عالم عاشقان راست | چنین بودند وقت آفریدن | |||||
نشاید بره را از جور چوپان | ز چوپان جانب گرگان رمیدن | |||||
که این چوپان نریزد خون بره | که او جاوید داند پروریدن | |||||
بدان کاصحاب تن اصحاب فیلند | به کعبه کی تواند بررسیدن | |||||
که کعبه ناف عالم پیل بینی است | نتان بینی بر نافی کشیدن | |||||
ابابیلی شو و از پیل مگریز | ابابیل است دل در دانه چیدن | |||||
بچینند دشمنان را همچو دانه | پیام کعبه را داند شنیدن | |||||
ز دل خواهی شدن بر آسمانها | ز دل خواهد گل دولت دمیدن | |||||
ز دل خواهی به دلبر راه بردن | ز دل خواهی ز ننگ تن رهیدن | |||||
دل از بهر تو یک دیکی بپختهست | زمانی صبر می کن تا پزیدن | |||||
دل دلهاست شمس الدین تبریز | نتاند شمس را خفاش دیدن |