دیوان شمس/بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین
ظاهر
بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین | صدقات تو روان است به هر بیوه و مسکین | |||||
صدقات تو لطیف است توان خورد دو صد من | که نداند لب بالا و نجنبد لب زیرین | |||||
هله ای باغ نگویی به چه لب باده کشیدی | مگر اشکوفه بگوید پنهان با گل و نسرین | |||||
چه شراب است کز آن بو گلتر آهوی ناف است | به زمستان نه که دیدی همه را چون سگ گرگین | |||||
هله تا جمع رسیدن بده آن می به کف من | پس من زهره بنوشد قدح از ساعد پروین | |||||
وگر آن مست نهد سر که رباید ز تو ساغر | مده او را تو مرا ده که منم بر در تحسین | |||||
چه کند باده حق را جگر باطل فانی | چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین | |||||
هنر و زر چو فزون شد خطر و خوف کنون شد | ملکان را تب لرز است و حریر است نهالین | |||||
چو مه توبه درآمد مه توبه شکن آمد | شکنش باد همیشه تو بگو نیز که آمین |