دیوان شمس/عید نمای عید را ای تو هلال عید من
ظاهر
عید نمای عید را ای تو هلال عید من | گوش بمال ماه را ای مه ناپدید من | |||||
بود من و فنای من خشم من و رضای من | صدق من و ریای من قفل من و کلید من | |||||
اصل من و سرشت من مسجد من کنشت من | دوزخ من بهشت من تازه من قدید من | |||||
جور کنی وفا بود درد دهی دوا بود | لایق تو کجا بود دیده جان و دید من | |||||
پیشتر از نهاد جان لطف تو داد داد جان | ای همگی مراد جان پس تو بدی مرید من | |||||
ای مه عید روی تو ای شب قدر موی تو | چون برسم بجوی تو پاک شود پلید من | |||||
جسم چو خانقاه جان فکرتها چو صوفیان | حلقه زدند و در میان دل چو ابایزید من | |||||
دم نزم خمش کنم با همه رو ترش کنم | تا که بگوییم تویی حاضر و مستفید من |