دیوان شمس/ای دشمن عقل و جان شیرین
ظاهر
ای دشمن عقل و جان شیرین | نور موسی و طور سینین | |||||
ای دوست که زهره نیست جان را | تا از تو نشان دهد به تعیین | |||||
ای هر چه بگویم و نویسم | برخوانده نانبشته پیشین | |||||
ای آنک طبیب دردهایی | بی قرص بنفشه و فسنتین | |||||
ای باعث رزق مستمندان | بی قوصره و جوال و خرجین | |||||
هر ذوق که غیر حضرت توست | نوش تین است و نیش تنین | |||||
دو پاره کلوخ را بگیری | ویسی سازی از آن و رامین | |||||
وان نقش از آن فروتراشی | طینی باشد میانه طین | |||||
پس در کف صنع نقش بندت | لعبتهااند این سلاطین | |||||
بر هم زنشان چو دو سبو تو | تا بشکند آن یکی به توهین | |||||
تا لاف زند که من شکستم | تو بشکسته به دست تکوین | |||||
چون بادی را کنی مصور | طاووس شوند و باز و شاهین | |||||
شب خواب مسافری ببندی | یعنی که مخسب خیز بنشین | |||||
بنشین به خیال خانه دل | هر نقش که می کنیم می بین | |||||
نقشی دگری همیفرستیم | تا لقمه او شود نخستین | |||||
تا صورت راست را بدانی | در سینه ز صورت دروغین | |||||
من از پی اینت نقش کردم | تا کلک مرا کنی تو تحسین | |||||
امشب همه نقشها شکارند | از اسب فرومگیر تو زین | |||||
تا روز سوار باش بر صید | مندیش ز بالش و نهالین | |||||
می گرد به گرد لیل لیلی | گر مجنونی ز پای منشین | |||||
امشب صدقات می دهد شاه | ان الصدقات للمساکین | |||||
صاع سلطان اگر بجویی | یابی به جوال ابن یامین | |||||
بس کن که دعا بسی بکردی | گوش آر از این سپس به آمین |