دیوان شمس/چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من
ظاهر
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من | صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن | |||||
هر نفس از کرانهای ساز کنی بهانهای | هر نفسی برون کشی از عدمی هزار فن | |||||
گر چه کثیف منزلم شد وطن تو این دلم | رحمت ممنی بود میل و محبت وطن | |||||
دشمن جاه تو نیم گر چه که بس مقصرم | هیچ کسی بود شها دشمن جان خویشتن | |||||
مطرب جمع عاشقان برجه و کاهلی مکن | قصه حسن او بگو پرده عاشقان بزن | |||||
همچو چهی است هجر او چون رسنی است ذکر او | در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن | |||||
ذوق ز نیشکر بجو آن نی خشک را مخا | چاره ز حسن او طلب چاره مجو ز بوالحسن | |||||
گر تو مرید و طالبی هست مراد مطلق او | ور تو ادیم طایفی هست سهیل در یمن | |||||
آن دم کفتاب او روزی و نور می دهد | ذره به ذره را نگر نور گرفته در دهن | |||||
گر چه که گل لطیفتر رزق گرفت بیشتر | لیک رسید اندکی هم به دهان یاسمن | |||||
عمر و ذکا و زیرکی داد به هندوان اگر | حسن و جمال و دلبری داد به شاهد ختن | |||||
ملک نصیب مهتران عشق نصیب کهتران | قهر نصیب تیغ شد لطف نصیبه مجن | |||||
شهد خدای هر شبی هست نصیبه لبی | همچو کسی که باشدش بسته به عقد چار زن | |||||
تا که بود حیات من عشق بود نبات من | چونک بر آن جهان روم عشق بود مرا کفن | |||||
مدمن خمرم و مرا مستی باده کم مکن | نازک و شیرخوارهام دوره مکن ز من لبن | |||||
چونک حزین غم شوم عشق ندیمیم کند | عشق زمردی بود باشد اژدها حزن | |||||
گفتم من به دل اگر بست رهت خمار غم | باده و نقل آرمت شمع و ندیم خوش ذقن | |||||
گفت دلم اگر جز او سازی شمع و ساقیم | بر سر مام و باب زن جام و کباب بابزن | |||||
گفتم ساقی او است و بس لیک به صورت دگر | نیک ببین غلط مکن ای دل مست ممتحن | |||||
بس کن از این بهانهها وام هوای او بده | تا نبود قماش جان پیش فراق مرتهن |