دیوان شمس/واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین
ظاهر
واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین | خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین | |||||
خواب بدیدهام قمر چیست قمر به خواب در | زانک به خواب حل شود آخر کار و اولین | |||||
آن قمری که نور دل زو است گه حضور دل | تا ز فروغ و ذوق دل روشنی است بر جبین | |||||
یومذ مسفره ضاحکه بود چنان | ناعمه لسعیها راضیه بود چنین | |||||
دور کن این وحوش را تا نکشند هوش را | پنبه نهیم گوش را از هذیان آن و این | |||||
ماند یکی دو سه نفس چند خیال بوالهوس | نیست به خانه هیچ کس خانه مساز بر زمین | |||||
شب بگذشت و شد سحر خیز مخسب بیخبر | بی خبرت کجا هلد شعله آفتاب دین | |||||
جوق تتار و سویرق حامله شد ز کین افق | گو شکم فلک بدر بوک بزاید این جنین | |||||
رو به میان روشنی چند تتار و ارمنی | تیغ و کفن بپوش و رو چند ز جیب و آستین | |||||
در شب شنبهی که شد پنجم ماه قعده را | ششصد و پنجهست و هم هست چهار از سنین | |||||
هست به شهر ولوله این که شدهست زلزله | شهر مدینه را کنون نقل کژ است یا یقین | |||||
رو ز مدینه درگذر زلزله جهان نگر | جنبش آسمان نگر بر نمطی عجبترین | |||||
بحر نگر نهنگ بین بحر کبودرنگ بین | موج نگر که اندر او هست نهنگ آتشین | |||||
شکل نهنگ خفته بین یونس جان گرفته بین | یونس جان که پیش از این کان من المسبحین | |||||
بحر که می صفت کنم خارج شش جهت کنم | بحر معلق از صور صاف بدهست پیش از این | |||||
تیره نگشت آن صفا خیره شدهست چشم ما | از قطرات آب و گل وز حرکات نقش طین | |||||
گردن آنک دست او دست حدث پرست او | تیره کند شراب ما تا بزنیم هین و هین | |||||
چون نکنیم یاد او هست سزا و داد او | کینه چو از خبر بود بیخبری است دفع کین | |||||
خواست یکی نوشتهای عاشقی از معزمی | گفت بگیر رقعه را زیر زمین بکن دفین | |||||
لیک به وقت دفن این یاد مکن تو بوزنه | زانک ز یاد بوزنه دور بمانی از قرین | |||||
هر طرفی که رفت او تا بنهد دفینه را | صورت بوزنه ز دل می بنمود از کمین | |||||
گفت که آه اگر تو خود بوزنه را نگفتیی | یاد نبد ز بوزنه در دل هیچ مستعین | |||||
گفت بنه تو نیش را تازه مکن تو ریش را | خواب بکن تو خویش را خواب مرو حسام دین |