دیوان شمس/ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من
ظاهر
ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من | مرگ بر من شده بیتو مثل شهد و لبن | |||||
می طپد ماهی بیآب بر آن ریگ خشن | تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن | |||||
آب تلخی شده بر جانوران آب حیات | شکر خشک بر ایشان بتر از گور و کفن | |||||
نیست بازی کشش جزو به اصل کل خویش | چند پیغامبر بگریست پی حب وطن | |||||
کودکی کو نشناسد وطن و مولد خویش | دایه خواهد چه ستنبول مر او را چه یمن | |||||
شد چراگاه ستاره سوی مرعای فلک | حیوان خاک پرستد مثل سرو و سمن | |||||
من از این ناله اگر چه که دهان می بندم | نتوان در شکم آب فروبست دهن | |||||
نفس چغز ز آب است نه از باد هوا | بحریان را هله این باشد معهوده و فن | |||||
عارفانی که نهانند در آن قلزم نور | دمشان جمله ز نوری است ظلامات شکن | |||||
قلم و لوح چو این جا برسیدیم شکست | شکند کوه چو آگه شود از رب منن |