دیوان شمس/در میان ظلمت جان تو نور چیست آن
ظاهر
در میان ظلمت جان تو نور چیست آن | فر شاهی می نماید در دلم آن کیست آن | |||||
می نماید کان خیال روی چون ماه شه است | وان پناه دستگیر روز مسکینی است آن | |||||
این چنین فر و جمال و لطف و خوبی و نمک | فخر جانها شمس حق و دین تبریزی است آن | |||||
برنتابد جان آدم شرح اوصافش صریح | آنچ می تابد ز اوصافش دلا مکنی است آن | |||||
زانک اوصاف بقا اندر فنا کی رو دهد | مر مزیجی را که آن از عالم فانی است آن | |||||
آن جمالی کو که حقش نقش کرد از دست خویش | یا یکی نقشی که آن آذر و مانی است آن | |||||
هر بصر کو دید او را پس به غیرش بنگرید | سنگسارش کرد می باید که ارزانی است آن | |||||
ای دل اندر عاشقی تو نام نیکو ترک کن | کابتدای عشق رسوایی و بدنامی است آن | |||||
اندرون بحر عشقش جامه جان زحمت است | نام و نان جستن به عشق اندر دلا خامی است آن | |||||
عشق عامه خلق خود این خاصیت دارد دلا | خاصه این عشقی که زان مجلس سامی است آن | |||||
خاک تبریز ای صبا تحفه بیار از بهر من | زانک در عزت به جای گوهر کانی است آن |