پرش به محتوا

دیوان شمس/مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن)
  مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان  
  خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان  
  فرع سماع آسمان هست سماع این زمین و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان  
  نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان  
  بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان  
  مستمع الست شد پای دوان و مست شد نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران