دیوان شمس/ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین
ظاهر
ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین | ای تو چنین و صد چنین مخدوم جانم شمس دین | |||||
تا غمزهات خون ریز شد وان زلف عنبربیز شد | جان بنده تبریز شد مخدوم جانم شمس دین | |||||
خورشید جان همچون شفق در مکتب تو نوسبق | ای بندهات خاصان حق مخدوم جانم شمس دین | |||||
ای بحر اقبال و شرف صد ماه و شاهت در کنف | برداشتم پیش تو کف مخدوم جانم شمس دین | |||||
ای هم ملوک و هم ملک در پیشت ای نور فلک | از همدگر مسکینترک مخدوم جانم شمس دین | |||||
مطلوب جمله جانها جان را سوی اجلالها | تو داده پر و بالها مخدوم جانم شمس دین | |||||
دل را ز تو حالی دگر در سلطنت قالی دگر | تا پرد از بالی دگر مخدوم جانم شمس دین |