دیوان شمس/ای زیان و ای زیان و ای زیان و ای زیان
ظاهر
ای زیان و ای زیان و ای زیان و ای زیان | هوشیاری در میان بیخودان و مستیان | |||||
بی محابا درده ای ساقی مدام اندر مدام | تا نماند هوشیاری عاقلی اندر جهان | |||||
یار دعوی می کند گر عاشقی دیوانه شو | سرد باشد عاقلی در حلقه دیوانگان | |||||
گر درآید عاقلی گو کار دارم راه نیست | ور درآید عاشقی دستش بگیر و درکشان | |||||
عیب بینی از چه خیزد خیزد از عقل ملول | تشنه هرگز عیب داند دید در آب روان | |||||
عقل منکر هیچ گونه از نشانها نگذرد | بی نشان رو بینشان تا زخم ناید بر نشان | |||||
یوسفی شو گر تو را خامی بنخاسی برد | گلشنی شو گر تو را خاری نداند گو مدان | |||||
عیسیی شو گر تو را خانه نباشد گو مباش | دیدهای شو گرت روپوشی نماند گو ممان |