دیوان شمس/چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
ظاهر
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان | چه خیالات دگر مست درآید به میان | |||||
گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند | وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان | |||||
هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند | همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان | |||||
سخنم مست شود از صفتی و صد بار | از زبانم به دلم آید و از دل به زبان | |||||
سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست | همه بر همدگر افتاده و در هم نگران | |||||
همه بر همدگر از بس که بمالند دهن | آن خیالات به هم درشکند او ز فغان | |||||
همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است | همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان | |||||
ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم | تا مفرح شود آن را که بود دیده جان |