دیوان شمس/سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
ظاهر
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من | سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من | |||||
سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او | تشنهتر است هر زمان ماهی آب خواه من | |||||
درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را | جانب بحر می روم پاک کنید راه من | |||||
چند شود زمین وحل از قطرات اشک من | چند شود فلک سیه از غم و دود آه من | |||||
چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل | چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من | |||||
جانب بحر رو کز او موج صفا همیرسد | غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من | |||||
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانهام | یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من | |||||
سیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم | دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه من | |||||
خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم | صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من | |||||
در دل من درآمد او بود خیالش آتشین | آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من | |||||
گفت که از سماعها حرمت و جاه کم شود | جاه تو را که عشق او بخت من است و جاه من | |||||
عقل نخواهم و خرد دانش او مرا بس است | نور رخش به نیم شب غره صبحگاه من | |||||
لشکر غم حشر کند غم نخورم ز لشکرش | زانک گرفت طلب طلب تا به فلک سپاه من | |||||
از پی هر غزل دلم توبه کند ز گفت و گو | راه زند دل مرا داعیه اله من |