دیوان شمس/یا رب من بدانمیچیست مراد یار من
ظاهر
یا رب من بدانمیچیست مراد یار من | بسته ره گریز من برده دل و قرار من | |||||
یا رب من بدانمیتا به کجام می کشد | بهر چه کار می کشد هر طرفی مهار من | |||||
یا رب من بدانمیسنگ دلی چرا کند | آن شه مهربان من دلبر بردبار من | |||||
یا رب من بدانمیهیچ به یار می رسد | دود من و نفیر من یارب و زینهار من | |||||
یا رب من بدانمیعاقبت این کجا کشد | یا رب بس دراز شد این شب انتظار من | |||||
یا رب چیست جوش من این همه روی پوش من | چونک مرا توی توی هم یک و هم هزار من | |||||
عشق تو است هر زمان در خمشی و در بیان | پیش خیال چشم من روزی و روزگار من | |||||
گاه شکار خوانمش گاه بهار خوانمش | گاه میش لقب نهم گاه لقب خمار من | |||||
کفر من است و دین من دیده نوربین من | آن من است و این من نیست از او گذار من | |||||
صبر نماند و خواب من اشک نماند و آب من | یا رب تا کی می کند غارت هر چهار من | |||||
خانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجا | یا رب آرزوم شد شهر من و دیار من | |||||
این دل شهر رانده در گل تیره مانده | ناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار من | |||||
یا رب اگر رسیدمی شهر خود و بدیدمی | رحمت شهریار من وان همه شهر یار من | |||||
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من | دلبر بردبار من آمده برده بار من | |||||
آهوی شیرگیر من سیر خورد ز شیر من | آن که منم شکار او گشته بود شکار من | |||||
نیست شب سیاه رو جفت و حریف روز من | نیست خزان سنگ دل در پی نوبهار من | |||||
هیچ خمش نمیکنی تا به کی این دهل زنی | آه که پرده در شدی ای لب پرده دار من |