دیوان شمس/در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن
ظاهر
در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن | تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن | |||||
چونک هست او کل کل صافی صافی کمال | وصف او چون نوبهار و وصف اجزا یاسمن | |||||
هر یکی نوعی گلی و هر یکی نوعی ثمر | او چو سرمجموع باغ و جان جان صد چمن | |||||
چون ستودی باغ را پس جمله را بستودهای | چون ستودی حق را داخل شود نقش وثن | |||||
ور وثن را مدح گویی نیست داخل حسن حق | گر چه هم می بازگردد آن به خالق فاعلمن | |||||
لیک باقی وصفها بستوده باشی جزو در | شمس حق و دین چو دریا کی شود داخل بدن | |||||
حق همیگوید منم هش دار ای کوته نظر | شمس حق و دین بهانهست اندر این برداشتن | |||||
هر چه تو با فخر تبریز آوری بیخردگی | آن به عین ذات من تو کردهای ای ممتحن |