دیوان شمس/تو را پندی دهم ای طالب دین
ظاهر
تو را پندی دهم ای طالب دین | یکی پندی دلاویزی خوش آیین | |||||
مشین غافل به پهلوی حریصان | که جان گرگین شود از جان گرگین | |||||
ز خارشهای دل ار پاک گردی | ز دل یابی حلاوتهای والتین | |||||
بجوشند از درون دل عروسان | چو مرد حق شوی ای مرد عنین | |||||
ز چشمه چشم پریان سر برآرند | چو ماه و زهره و خورشید و پروین | |||||
بنوش این را که تلقینهای عشق است | که سودت کم کند در گور تلقین | |||||
به احسان زر به خوبان آن چنان ده | که نفریبند زشتانت به تحسین | |||||
نمیخواهند خوبان جز ممیز | بمفریبان تو ایشان را به کابین | |||||
ز تو آن گلرخان را ننگ آید | چو بفروشی تو سرگی را به سرگین | |||||
ز سنگ آسیا زیرین حمول است | نه قیمت بیش دارد سنگ زیرین | |||||
میان سنگها آن بیش ارزد | که افزون خورده باشد زخم میتین | |||||
ز اشکست تجلی فضل دارد | میان کوهها آن طور سینین | |||||
خمش کن صبر کن تمکین تو کو | که را ماند ز دست عشق تمکین |