دیوان شمس/با روی تو کفر است به معنی نگریدن
ظاهر
با روی تو کفر است به معنی نگریدن | یا باغ صفا را به یکی تره خریدن | |||||
با پر تو مرغان ضمیر دل ما را | در جنت فردوس حرام است پریدن | |||||
اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد | آن ابر تو است ای مه و فرض است دریدن | |||||
دشتی که چراگاه شکاران تو باشد | شیران بنیارند در آن دست چریدن | |||||
هر عشق که از آتش حسن تو نخیزد | آن عشق حرام است و صلای فسریدن | |||||
در باطن من جان من از غیر تو ببرید | محسوس شنیدم من آواز بریدن | |||||
در خواب شود غافل از این دولت بیدار | از پوست چه شیره بودت در فشریدن | |||||
رنجور شقاوت چو بیفتاد به یاسین | لاحول بود چاره و انگشت گزیدن | |||||
جز عشق خداوندی شمس الحق تبریز | آن موی بصر باشد باید ستریدن |