دیوان شمس/ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن
ظاهر
ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن | وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن | |||||
هر چند شب غفلت و مستیت دراز است | ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن | |||||
در پرده ناموس و دغل چند گریزی | نزدیک رسیدهست تو را پرده دریدن | |||||
هر میوه که در باغ جهان بود همه پخت | ای غوره چون سنگ نخواهی تو پزیدن | |||||
رحم آر بر این جان که طپان است در این دام | نشنود مگر گوش تو آواز طپیدن | |||||
چشمی است تو را در دل و آن چشم به درد است | پس چیست غم تو بجز آن چشم خلیدن | |||||
چون می خلد آن چشم بجو دارو و درمان | تا بازرهی از خلش و آب دویدن | |||||
داروی دل و دیده نبودهست و نباشد | ای یوسف خوبان بجز از روی تو دیدن | |||||
هین مخلص این را تو بفرما به تمامی | که گفت تو و قول تو مزد است شنیدن |