دیوان شمس/نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن
ظاهر
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن | باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن | |||||
گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست | بی صبا جنبش ندارند هین صبا را تازه کن | |||||
سرو سوسن را همیگوید زبان را برگشا | سنبله با لاله می گوید وفا را تازه کن | |||||
شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان | فاخته نعره زنان کوکو عطا را تازه کن | |||||
از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع | برگ رز اندر سجود آمد صلا را تازه کن | |||||
جمله گلها صلح جو و خار بدخو جنگ جو | خیز ای وامق تو باری عهد عذرا تازه کن | |||||
رعد گوید ابر آمد مشکها بر خاک ریخت | ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن | |||||
نرگس آمد سوی بلبل خفته چشمک می زند | کاندرآ اندر نوا عشق و هوا را تازه کن | |||||
بلبل این بشنید از او و با گل صدبرگ گفت | گر سماعت میل شد این بینوا را تازه کن | |||||
سبزپوشان خضرکسوه همیگویند رو | چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن | |||||
وان سه برگ و آن سمن وان یاسمین گویند نی | در خموشی کیمیا بین کیمیا را تازه کن |