دیوان شمس (غزلیات ۴)
ظاهر
- آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد
- آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
- گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
- هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
- ای دوست شکر خوشتر یا آنک شکر سازد
- با تلخی معزولی میری بنمی ارزد
- ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
- ایمان بر کفر تو ای شاه چه کس باشد
- در خانه غم بودن از همت دون باشد
- نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
- ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
- بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
- ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد
- آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
- خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
- چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
- چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
- چون جغد بود اصلش کی صورت باز آید
- آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
- از سرو مرا بوی بالای تو میآید
- در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
- جان پیش تو هر ساعت میریزد و میروید
- عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
- هر ذره که بر بالا مینوشد و پا کوبد
- گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
- هر کتش من دارد او خرقه ز من دارد
- عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
- ای دوست شکر بهتر یا آنک شکر سازد
- عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد
- گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
- نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
- عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
- شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
- نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند
- مستان می ما را هم ساقی ما باید
- بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
- برانید برانید که تا بازنمانید
- ملولان همه رفتند در خانه ببندید
- آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
- تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
- در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
- در خانه نشسته بت عیار کی دارد
- در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
- تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
- بار دگر آن آب به دولاب درآمد
- بار دگر آن مست به بازار درآمد
- تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
- ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
- بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
- آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
- مهتاب برآمد کلک از گور برآمد
- تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
- چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
- هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
- از بهر خدا عشق دگر یار مدارید
- مرغان که کنون از قفص خویش جدایید
- گر یک سر موی از رخ تو روی نماید
- بگو دل را که گرد غم نگردد
- دلم امروز خوی یار دارد
- نثرنا فی ربیع الوصل بالورد
- بیا ای زیرک و بر گول میخند
- اگر عالم همه پرخار باشد
- تویی نقشی که جانها برنتابد
- دلی دارم که گرد غم نگردد
- خنک جانی که او یاری پسندد
- چمن جز عشق تو کاری ندارد
- سماع صوفیان می درنگیرد
- رجب بیرون شد و شعبان درآمد
- چو شب شد جملگان در خواب رفتند
- پریر آن چهره یارم چه خوش بود
- دلم را ناله سرنای باید
- بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
- کسی کز غمزهای صد عقل بندد
- چنان کز غم دل دانا گریزد
- هر آن دلها که بیتو شاد باشد
- سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
- عجب آن دلبر زیبا کجا شد
- به صورت یار من چون خشمگین شد
- چو دیوم عاشق آن یک پری شد
- نگارا مردگان از جان چه دانند
- کسی که غیر این سوداش نبود
- یکی لحظه از او دوری نباید
- ز خاک من اگر گندم برآید
- ز رویت دسته گل میتوان کرد
- دل با دل دوست در حنین باشد
- ای مطرب جان چو دف به دست آمد
- کی باشد کاین قفص چمن گردد
- روی تو به رنگریز کان ماند
- دوش از بت من جهان چه میشد
- ای عشق که جمله از تو شادند
- هر چند که بلبلان گزینند
- رفتیم بقیه را بقا باد
- جانی که ز نور مصطفی زاد
- آن کز دهن تو رنگ دارد
- این قافله بار ما ندارد
- بیچاره کسی که زر ندارد
- دل بیلطف تو جان ندارد
- آن کس که ز تو نشان ندارد
- بیچاره کسی که می ندارد
- آن خواجه خوش لقا چه دارد
- آن خواجه خوش لقا چه دارد
- پرکندگی از نفاق خیزد
- آن کس که ز جان خود نترسد
- آن جا که چو تو نگار باشد
- ای کز تو همه جفا وفا شد
- روزم به عیادت شب آمد
- آن یوسف خوش عذار آمد
- برخیز که ساقی اندرآمد
- جان از سفر دراز آمد
- آن شعله نور میخرامد
- امروز نگار ما نیامد
- خوش باش که هر که راز داند
- ساقی زان می که میچریدند
- اول نظر ار چه سرسری بود
- اول نظر ار چه سرسری بود
- دیر آمدهای سفر مکن زود
- آن کس که به بندگیت آید
- آخر گهر وفا ببارید
- ای اهل صبوح در چه کارید
- از بهر چه در غم و زحیرید
- هر سینه که سیمبر ندارد
- ما مست شدیم و دل جدا شد
- ساقی برخیز کان مه آمد
- گرمابه دهر جان فزا بود
- کس با چو تو یار راز گوید
- شب رفت حریفکان کجایید
- از دلبر ما نشان کی دارد
- دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
- اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند
- اینک آن مرغان که ایشان بیضهها زرین کنند
- پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
- دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
- ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد
- مطربا این پرده زن کز رهزنان فریاد و داد
- دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد
- گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد
- نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
- مطربم سرمست شد انگشت بر رق میزند
- قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
- مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
- پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند
- عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند
- آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
- رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود
- آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
- برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
- ای طربناکان ز مطرب التماس میکنید
- فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد
- مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
- شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
- هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
- هم دلم ره مینماید هم دلم ره میزند
- هم لبان میفروشت باده را ارزان کند
- میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید
- شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
- علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
- وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود
- دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد
- دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
- خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
- چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد
- بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
- خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد
- مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند
- هله نومید نباشی که تو را یار براند
- خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد
- صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
- چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
- چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد
- همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
- هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
- صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
- سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد
- به میان دل خیال مه دلگشا درآمد
- هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
- عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
- ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند
- از دلم صورت آن خوب ختن مینرود
- همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
- بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
- در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
- خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
- ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند
- عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
- ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند
- آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
- آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
- آه کان طوطی دل بیشکرستان چه کند
- از دلم صورت آن خوب ختن مینرود
- واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود
- این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
- هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
- هست مستی که مرا جانب میخانه برد
- هر کی از حلقه ما جای دگر بگریزد
- وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
- وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
- ز اول روز که مخموری مستان باشد
- ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
- سفره کهنه کجا درخور نان تو بود
- گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود