دیوان شمس/هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
ظاهر
هله هش دار که در شهر دو سه طرارند | که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند | |||||
دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند | که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند | |||||
سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند | ساقیانند که انگور نمیافشارند | |||||
یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست | همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند | |||||
صورتیاند ولی دشمن صورتهااند | در جهانند ولی از دو جهان بیزارند | |||||
همچو شیران بدرانند و به لب میخندند | دشمن همدگرند و به حقیقت یارند | |||||
خرفروشانه یکی با دگری در جنگند | لیک چون وانگری متفق یک کارند | |||||
همچو خورشید همه روز نظر میبخشند | مثل ماه و ستاره همه شب سیارند | |||||
گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود | روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند | |||||
دلبرانند که دل بر ندهد بیبرشان | سرورانند که بیرون ز سر و دستارند | |||||
شکرانند که در معده نگردند ترش | شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند | |||||
مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو | زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند | |||||
بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست | زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند |