دیوان شمس/در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
ظاهر
در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید | تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید | |||||
شد حامله هر ذره از تابش روی او | هر ذره از آن لذت صد ذره همیزاید | |||||
در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی | تا ذره شود خود را میکوبد و میساید | |||||
گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا | زیرا که در این حضرت جز ذره نمیشاید | |||||
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن | کز دست گران جانی انگشت همیخاید | |||||
چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی | چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید | |||||
ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی | عمری برود در خون موییش نیالاید | |||||
جز تا به چه بابل او را نبود منزل | تا جان نشود جادو جایی بنیاساید | |||||
تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین | هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید |